دلايل انقراض حكومت ساساني توسط مسلمانان

تحقیق و مقاله تاریخی درباره بررسي دلايل انقراض حكومت ساساني توسط مسلمانان قسمت چهارم

جنگ سوم با بيزانس- (۵۷۲- ۵۷۹م) شاه همينكه از نقض معاهده و محاصره نصيبين آگاه شد برخلاف انتظار امپراتور روم خود شخصاً فرماندهي را بر عهده گرفت و با سرعت شگفت آوري از دجله گذشت و به كمك نصيبين شتافت و بعد لشگر روم را از آنجا بيرون كرد تا شهر دارا پيش رفت و اين شهر را محاصره كرد در همان وقت شش هزار نفر سوار زبده به فرماندهي آذرمهان به سوريه حمله كرد اين لشكر اطراف انطاكيه را آتش زد و شهر آپاما را خراب كرد و برگشت و به اردوي ايران در زير قلعه دارا ملحق شد (۵۷۲م) در ۵۷۳ قلعه دارا را لشگر ايران تصرف كرد.  علاوه بر وسايل و ادوات محاصره كه انوشيروان براي تصرف آن قلعه بكار برد، آب شهر را نيز برگرداند و مردم قلعه مجبور به تسليم شدند. اين شهر، قلعه محكم رومي ها در شرق بود و تسخير آن محال بنظر مي آمد بر اثر اين فتح يوستن ديگر نتوانست سلطنت كند و استعفا كرده جاي خود را به كنت تي بريوس داد.
امپراتور جديد پس از آنكه به تخت نشست چاره را در اين ديد كه به مدت يكسال با انوشيروان قرارداد صلح منعقد نمايد. اين قرارداد صلح را بمبلغ چهل و پنج هزار سكه طلا خريد و مشغول جمع آوري لشگري از مردان تازه نفس و قوي سواحل رود رن و دانوب گرديد ولي بعد از انقضاي مدت قرارداد صلح دوباره جرأت نكرد جنگ را شروع كند و در نتيجه براي سه سال ديگر قرارداد صلح را تجديد كرد و قبول نمود كه سالي سي هزار سكه طلا به ايران بپردازد پس از آن انوشيروان به ارمنستان ايران رفته آن جا را مطيع نمود و بعد به ارمنستان روم وارد شد و در آنجا از كورس سكائي كه با عده زيادي از سكاها در خدمت قيصر روم بود يك شكست جزئي خورد ولي بزودي اين شكست را جبران كرد به اين ترتيب كه شبانه با مشعل هاي افروخته به طرف اردوي روم حمله برده آن را شكست داد و پس از آن براي گذرانيدن زمستان به ايران برگشت. در ۵۷۶م قشون رومي شكست سنگيني از انوشيروان خورد و در سال هاي بعد طرفين مشغول جنگ بودند بدون آنكه نتيجه قطعي براي يكي از آنها حاصل شود پس از آن انوشيروان كه مورد حمله قشون روم واقع شده بود براي تهيه لوازم جنگ از دجله با شتاب گذشت و به تيسفون وارد شد و بزودي درگذشت. موافق روايات ايراني شخصي كه به انوشيروان در اصلاحات كشوري كمك هاي گران بهائي كرده بوزرجمهر (بزرگ مهر) است اين شخص در ابتدا معلم هرمز پسر انوشيروان بود و چون شاه دانائي و لياقت او را مشاهده كرد او را به وزارت انتخاب نمود.۱
هرمز چهارم
هرمز چهارم (۵۷۹- ۵۹۰) پسر خسرو يكم، نه بزرگي پدر را داشت و نه بينش سياسي او را. او به خودپسندي و نخوت و استبداد شهره بود و دشمنان فراواني در دربار براي خود تراشيد. او به حمايت از زمين داران كوچك يا دهقانان مرفه كه احتمالاً به زيان اشراف رشد كرده و نيرومند شده بودند ادامه داد و با روحانيون زرتشتي با خشونت رفتار كرد. در شرق امپراتوري هياطله با بهرام چوبين سردار ساساني درگير شدند و پيروزي بهرام برايشان آوازه بلندي در سراسر ايران برايش پديد آورد. او از خاندان اشرافي اشكاني (مهران) بود و تبارنامه بلندتر و پرسابقه تري از ساسانيان داشت و از اين رو بسيار به خود مي باليد و مرد مغروري بود. وقتي در لشكركشي به غرب ناكام ماند، هرمز چهارم به او تهمت زد و اتهامات نادرستي بر او وارد كرد و در نتيجه اين سردار به سوي تيسفون به حركت درآمد. در پي اين پيشامد بزرگان پايتخت به رهبري ويستهم و وندوي، شاه را از سلطنت خلع كردند و پسرش خسرو دوم (خسروپرويز) را به پادشاهي برگزيدند.
خسرو دوم (خسروپرويز)
خسرو بعد از پدر به تخت نشست و نامه اي به بهرام چوبين نوشت و او را به دربار خود احضار كرد و بلندترين مقام دولتي را به او وعده داد. بهرام جواب داد كه خسرو بايد نزد او رفته و از او عفو بخواهد خسرو دوباره در صدد دلجوئي برآمد و نتيجه نگرفت بالاخره قشوني جمع كرد و به جنگ با او رفت و شكست خورده فرار كرد و بعد، از دجله عبور كرده به سيرسزيوم كه تابع بيزانس بود رفت و رومي ها با احترام او را پذيرفتند و از قسطنطنيه دستور خواستند. مُريس امپراتور بيزانس حاضر شد خسرو را پسر خود دانسته و از او حمايت نمايد تا به تخت پادشاهي ايران برگردد به اين شرط كه او در ازاي چنين همراهي و كمكي ارمنستان ايران را با شهر دارا به دولت بيزانس واگذار كند. پس از آن خسرو با قشون رومي عازم ايران گرديد اما بهرام چوبين بعد از شكست دادن خسرو وارد تيسفون شده بود و بتخت پادشاهي نشسته بود ولي وقتي كه خبر آمدن خسرو با قشون رومي گسترش يافت مقام او سست گرديد در ۵۹۱م خسرو از دجله گذشت و در جنگي كه بين قشون رومي و آذربايجاني از يك طرف و سپاه بهرام از طرف ديگر روي داد او شكست خورده فرار كرد و نزد خاقان تركستان رفت خسرو بعد از اين فتح به تيسفون وارد شده بر تخت نشست و بعد قشون رومي را با هداياي فراوان مرخص كرد و اشخاصي را كه باعث خلع و كشته شدن پدرش شده بودند گرفت و كشت. عدم موفقيت بهرام به اين دليل بود كه بيشتر بزرگان و سران سپاه با او نبودند زيرا عقيده داشتند كه فقط ساسانيان مي توانند به جاي هخامنشي ها بنشينند.
جنگ هاي خسروپرويز با بيزانس- اين جنگ ها از ۶۰۳ تا ۶۲۷م بطول انجاميد و چگونگي اين جنگ ها چنين است، در سلطنت مُريس روابط دو دربار كاملاً صميمانه بود ولي در ۶۰۳م مريس را كشتند و پسر او به ايران آمد و به خسروپرويز پناهنده گرديد و او به پاس كمك هاي امپراتور مقتول، فكاس را به عنوان امپراتور نشناخت و بر اثر آن جنگ بين دو كشور شروع شد خسرو با لشكري وارد بين النهرين گرديد و با موفقيت پيش رفت و شهر دارا را محاصره كرد و بعد از سه ماه گرفت (۶۰۵م) بعد آمد (دياربكر) و اِدس و حرّان و ساير استحكامات رومي را تسخير كرد پس از آن قشون ايران از فرات گذشت و تا نزديكي بيروت امروزي تاخت از طرف ديگر اردوي ديگر ايران از طرف ارمنستان به كاپادوكيه حمله برده و فريكيه و دو ولايت ديگر آسياي صغير را غارت كرد و در آسياي صغير بقدري پيش رفت كه اهالي قسطنطنيه مضطرب شدند فكاس نتوانست در مقابل فتوحات خسرو كاري كند و فشار ايراني ها باعث وحشت و اضطراب در ممالك روم شرقي شد و بحراني ايجاد كرد بر اثر اين وقايع هراكليوس از افريقا با كشتي هائي به قسطنطنيه آمد و با همراهي مردم زمام امور را بدست گرفت (۶۱۰م) خسرو در ۶۱۱ به شامات حمله كرد و انطاكيه و دمشق را گرفت سپس بيت المقدس را تسخير نموده صليب حضرت عيسي را به ايران فرستاد. خسرو به اين فتوحات اكتفا نكرده شهر براز را با قشوني بطرف مصر فرستاد و او از كويري كه بين شامات و مصر قرار دارد گذشت و به اسكندريه كه شهر معروف تجارتي آن زمان بود وارد شد (۶۱۶م) اين فتح سردار ايران بسيار مهم بود زيرا قروني بود كه مصر از تصرف ايران خارج شده بود و شاهان ساساني همواره مي خواستند مرزهاي ايران را به مرزهاي دوره هخامنشي ها برسانند از طرف ديگر در ۶۱۷م شاهين سردار معروف ديگر ايران، از كاپادوكيه گذشت ولايات آسياي صغير را تصرف كرد و به كالسدن در نزديكي قسطنطنيه رسيد در اينجا هرقل با سردار ايراني ملاقات كرده و بصلاح ديد او سفيري نزد خسروپرويز براي مذاكرات صلح فرستاد ولي مذاكرات بجائي نرسيد زيرا فتوحات خسرو، او را مغرور كرده بود. خسرو نه فقط براي مذاكرات صلح حاضر نشد بلكه سفير را در زندان انداخته و به قتل تهديدش نمود كه چرا هرقل را در غل و زنجير در پيش تخت او حاضر نكرده است. پس از آن كالسدن بزودي تسخير شد و ايران تقريباً به مرزهاي دوره هخامنشي ها رسيد (۶۱۷م). اوضاع بيزانس در اين زمان به قدري بد بود كه هرقل در ابتدا مي خواست از پايتخت فرار كرده و به قرطاجنه برود و با اين مقصود خزانه روم را از قسطنطنيه حمل كرد ولي روحانيون و مردم مانع شدند و بالاخره او راضي شد بماند و خزائن و نفائس كليساها به تدارك اردوهاي نظامي برسد. هرقل با قشون خود در ۶۲۲م از بوغاز هلس پنت (داردانل امروزي) گذشت و در ايسوس به خشكي رسيد. در نزديكي ارمنستان جنگي بين او و شهر براز روي داد كه به پيروزي رومي ها پايان داد و پس از آن هرقل به قسطنطنيه برگشت. او در سال آينده با مردان شمالي مانند خزرها و غيره همدست شد و از طرف لازيكا به سمت ايران لشكر كشي نمود و خسرو با لشگري مركب از چهل هزار نفر سپاهي به شيز شتافت و به اردوهاي خود دستور داد كه به طرف دشمن بشتابند ولي قبل از گرد آمدن اردوهاي ايران، هرقل جنگ را آغاز كرد و پيروز شد و پس از آن به غارت شهرهاي ايران پرداخته و آتشكده ها را خراب نمود (۶۲۳م) كه از جمله آنها، آتشكده آذرگشتاسب بود در سال آينده خسرو خواست به ارّان حمله كند و قواي هرقل را نابود كند، بنابراين به سه اردوي خود دستور داد بدان طرف بشتابند ولي هرقل پيش دستي كرده به ارمنستان وارد شد و قبل از اينكه اردوهاي ايران بهم ملحق شوند با هر يك جداگانه جنگ كرده و پيروز گرديد.
محاصره قسطنطنيه- خسروپرويز كه از فتوحات قيصر روم مضطرب شده بود خواست يك ضربه قطعي به رومي ها وارد نمايد و با اين مقصود آخرين تلاش خود را بكار برده دو اردوي بزرگ تشكيل داد يك اردو به سرداري شاهين مامور شد قسطنطنيه را محاصره كرده و با آوارها متحد شود آن جا را تسخير نمايد و اردوي ديگر بر ضدّ هرقل عمليات كند (۶۲۶م) هرقل نيروهايي براي محافظت قسطنطنيه گذاشت و خود بطرف لازيكا رفت و از آنجا به تفليس حمله برد ولي موفق نشد. ساخلو قسطنطنيه با شاهين جنگ كرد و به دليل تندبادي كه مخالف قشون ايران وزيده و خاك را به روي سپاه ايران مي زد موفق شد لشكر ايران را عقب نشانده و شهر كالسدن را پس بگيرد شاهين بعد از اين جنگ به دليل اين كه مورد خشم خسرو واقع شده بود از غصّه درگذشت. آوارها هم  به قسطنطنيه حمله نمودند ولي موفق به تسخير آن نشدند زيرا ايراني ها نتوانستند به آنها كمك كنند. دليل موفق نشدن ايران در اين جنگها فقدان نيروي دريايي بود و بعكس هرقل در تمام جنگ هاي مذكور از تسلط بيزانس بر درياها استفاده نمود.
جنگ دستگرد- در سال ۶۲۷م هرقل تصميم به تصرف دستگرد گرفت اين محل تقريباً در بيست فرسخي تيسفون واقع و اقامتگاه خسرو بود در نزديكي نينواي قديم جنگي بين دو لشكر روي داد و در اين جنگ اگرچه سردار ايراني كشته شد ولي لشگر ايران به شدت مقاومت كرد. ولي در اين هنگام خسرو ترسيد و به دنبال آن قشون ايران را رها نموده فرار كرد با وجود اين لشگر ايران پايداري نمود تا قواي ايران بهم ملحق و دويست فيل جنگي به قشون ايران ضميمه شدند پس از آن هرقل چون پافشاري قشون ايران را ديد نقشه اولي خود را كه تعقيب خسرو و محاصره تيسفون بود تغيير داد و به گنزك رفت. (۶۲۷م).
جنگ با اعراب لخمي- خسروپرويز به حيره حمله كرد و نعمان سوم پادشاه نستوري اعراب لخمي را زنداني كرد و او در زندان درگذشت. خسروپرويز به حكومت دودمان لخمي پايان داد، و با از بين رفتن دولت حيره، كه وظيفه داشت از هجوم اعراب به مرزهاي ايران جلوگيري كند، راه براي نفوذ اعراب به مرزهاي ايران باز شد.
قتل خسروپرويز- شكست خسرو در دستگرد و بويژه فرار او باعث هيجان نجبا و مردم در تيسفون گرديد رفتار بد خسرو با شهر براز و توهيني كه به نعش شاهين كرده بود بر تنفر مردم افزود نوشته اند كه خسرو تمام سرداران خود را به دليل اينكه كه پيروز نشده بودند كشت و مي‌خواست شهر براز را هم به قتل برساند و در حالي كه شهر براز و شاهين از جهت پيروزي هاي گذشته شان خيلي محبوب بودند. بر اثر اين تنفر، خسرو را از سلطنت خلع نموده و در زندان تاريك انداختند بعد از مدتي او را كشتند (۶۲۸م) چنانكه نوشته اند شيرويه در قتل خسروپرويز دست داشته است زيرا خسرو مي‌خواسته مردان شاه پسر كوچك خود را كه از شيرين بود وليعهد كند تنفر و كينه دشمنان خسرو به اندازه اي بود كه در زندان، مهرداد پسر او را در پيش چشم او سربريدند. از وقايع مهم سلطنت خسرو يكي طغيان آب فرات و دجله است كه بين النهرين را تبديل به باتلاق كرد و ديگري طاعوني است كه باعث كشتار زياد شد. خسروپرويز شاهي خودپسند، ستمكار، شهوت ران بود. سلطنت او بيشتر به جنگ گذشت و جنگ هاي او نه فقط چيزي به ايران نداد بلكه آن را بي‌اندازه ضعيف نمود و با سرعت شگفت آوري به طرف انحطاط برد.
قباد دوم (شيرويه)
بعد از خلع پدر بر تخت نشست اسم او شيرويه و بعد از جلوس به قباد معروف گرديد از كارهاي او صلح با بيزانس است: ايران و روم شرقي هر دو از جنگ هاي مداوم فرسوده شده بودند به همين دليل وقتي كه قباد پيشنهاد صلح داد، هرقل پذيرفت و صلح با اين شرايط بسته شد:: ۱- طرفين آنچه از خاك همديگر گرفته اند پس بدهند و اسراء را هم برگردانند ۲- صليب مسيح را كه ايراني‌ها از بيت المقدس آورده بودند پس بدهند. قباد پس از اين كار به امور داخلي كشور پرداخت و عوارضي را كه خسروپرويز تحميل كرده بود موقوف كرد و زندانيان را رها كرد و به اشخاصي را كه از طرف خسروپرويز ستم شده بود مهرباني نمود. قباد تمام برادران خود را كشت و خود نيز از طاعوني كه در ايران شيوع يافته بود درگذشت سلطنت او دو سال و چند ماه طول كشيد.
اردشير سوم
بعد از قباد پسر او اردشير كه كودكي هفت ساله بود شاه شد شهر براز كه در زمان قباد از دستورات او پيروي نمي كرد چنان كه آسياي صغير و سوريه و مصر را به رومي ها پس نداده بود. در اين هنگام به فكر تصرف تخت سلطنت افتاد و براي اينكه هرقل را با خود همراه كند، پذيرفت كه آسياي صغير و سوريه و مصر را به رومي ها برگرداند و مبلغي هم بپردازد هرقل با او متحد شد و بعد از آن شهر براز پايتخت را تصرف كرد ولي بيش از دو ماه نتوانست آن را نگاهدارد.
خسرو پسر قباد در خراسان بر عليه او شورش كرد و در اثر آن سربازان بهرام بر او شوريدند و مدتي نگذشت كه بدست آنها كشته شد در مدت اين دو ماه دو واقعه مهم روي داد: آسياي صغير و مصر و سوريه را تخليه كردند و به بيزانس برگرداندند و خزرها بر ارمنستان تسلط يافتند (۶۲۹م).
بعد از شهر براز خسرو سوم نوه هرمز چهارم و بعد از او جوان شير پسر خسروپرويز به تخت نشستند (۶۲۹م) پس از آنها پوران دخت دختر خسروپرويز را به تخت نشاندند و او بعد از يك سال و پنج ماه استعفا داد بعد گشنسب برادر خسرو سوم به تخت نشست و پس از آن آزرميدخت دختر خسروپرويز مدتي ملكه ايران بود و بدست رستم فرّخ هرمز والي خراسان بركنار شد پس از آن در مدت چهار سال دوازده نفر به تخت نشسته پس از مدتي بركنار يا كشته شدند. محققين اسامي اشخاصي را كه بعد از آزرميدخت به تخت نشستند چنين ذكر كرده اند:
هرمز پنجم (۶۳۱م)، خسرو چهارم (۶۳۱م)، فيروز دوم (۶۳۱م)، خسرو پنجم (۶۳۱م)، يزدگرد سوم (۶۳۲م).۱
يزدگرد سوم
يزدگرد در استخر فارس پنهاني زندگي مي كرد.. بزرگان استخر او را پادشاه خواندند و در آتشكده آنجا كه معروف به آتشكده اردشير بود، تاج بر سرش نهادند.  پادشاهي او با يورش اعراب مسلمان به خاورميانه و منطقه شرق مديترانه همزمان شد. اعراب در ۶۳۳ توانستند به عراق وارد شوند اما در ۶۳۴ در نبرد جسر شكست خوردند و اعراب مسلمان توانستند بدون مقاومت وارد پايتخت (تيسفون) شوند، و از اين رو اشراف و درباريان به مركز ايران گريختند. در ۶۴۲ در زمان خلافت عمر خوزستان سقوط كرد و در همان سال پس از نبرد نهاوند، منطقه ماد تسخير شد. اين پيروزي منطقه مركزي ايران را بدون مقاومت زيادي به روي پيروزيهاي اعراب گشود. يزدگرد سوم به پارس گريخت ولي اعراب توانستند در سال ۶۵۰ اين منطقه را نيز تسخير كنند و از اين رو، يزدگرد به شرق گريخت. در آن جا با مقامات محلي روبرو شد كه مايل به كمك به او نبودند و از اتحاديه (مقامات محلي و مرزبان مرو و فرمانرواي هپتالي باغديس) شكست خورد.  يزدگرد به مرو رفت. آنگاه ماهوي، مرزبان مرو كه مي خواست از اين ميهمان ناخوانده رهايي پيدا كند. با نيزك طرخان متحد شد. وي از اتباع، يبغوي طخارستان بود. نيزك، گروهي را براي گرفتن يزدگرد فرستاد. پادشاه شتابان فرار كرد. و تنها در تاريكي شب با لباس زربفت گريزان شد و به آسيابي رسيد و از آسيابان خواست كه مكاني براي گذراندن شب با او بدهد. آسيابان او را نمي شناخت اما از ديدن لباس هاي زيبا و گرانبهاي آن مرد غريب به طمع افتاد، و چون شاه بخواب رفت او را به قتل رسانيد. يا بنا به روايت ديگر سواران ماهوي كه در جستجوي يزدگرد بودند او را در آسياب پيدا كردند و كشتند.  پسران يزدگرد سوم به چين گريختند تا از امپراتور گائوزونگ از سلسله تانگ براي پيكار با اعراب مسلمان كمك بخواهند. پيروز، بزرگ ترين پسر يزدگرد سوم، قلمروي در سيستان به نام (ناحيه فرماندهي ايران) تاسيس كرد و از ۶۵۸ م تا ۶۶۳م در زرنگ اقامت داشت. اما گفته مي شود كه او در سال هاي ۶۷۴- ۶۷۵م به پايتخت چين رفت. او در حدود سال ۶۷۹م درگذشت و پسرش نرسه در تبعيد برتخت سلطنت نشست. پسر ديگر يزدگرد سوم، بهرام در سال ۷۱۰ ميلادي درگذشت. پسر بهرام، خسرو كه با كمك تركان به ايران حمله كرد نتوانست اعراب را شكست دهد و اين آخرين بار است كه مي شنويم فردي از دودمان ساسان كوشيده است تا به تاج و تخت ايران دست يابد.

۲-۲- تشكيلات اداري حكومت ساساني
سازمان ايالات شاهنشاهي ساساني كاملاً روشن نيست چون نوشته هاي منابع متعدد با يكديگر مغايرت دارند اين امر حاصل دو پديده است. اولي به لايه هاي اصلاحات مربوط مي شود يعني هنگامي كه نظام قديمي ساساني با اصلاحات قباد و سپس خسروانوشيروان در سده ششم ميلادي مواجه و تكميل شد. مسئله دوم مربوط به ماهيت منابعي است كه به تشريح مفصل سازمان اداري دولت ساساني مي پردازند. مهم ترين منبع به زبان فارسي ميانه (پهلوي) كتاب شهرستان هاي ايران است كه گرچه در زمان خلافت منصور عباسي تأليف شده اما به احتمال زياد متكي به يك منبع اصيل صحيح ساساني بوده است. در كتاب ماديگان هزار دادستان نيز كه در زمان سلطنت خسروپرويز نوشته شده نام بسياري از ادارات و مقامات و مسئولان ذكر شده است. مهم تر از آن وجود شهرهاي اداري و سكه هاست كه منابع اصلي محسوب مي شوند. ارزش فراوان آن ها از آن روست كه مي توان نظام اداري را از روي آن ها بازسازي كرد.۱ فرمانروايان ساساني پس از غلبه بر اشكانيان و ايجاد وحدت سياسي در قلمرو تحت سلطه خويش براي تامين هدف هاي سياسي، اقتصادي، و اجتماعي مورد نظر، سازمان يا تشكيلات سياسي، اداري خاصي به وجود آورند كه با ماهيت و بنيان هاي حكومت ايشان انطباق كامل داشت. در رأس نظام ساساني، شاه قرار داشت كه اراده او مافوق همه اراده ها و بالاتر از هر قدرتي بود. تشكيلات، هرگز قالبي براي تحديد قدرت شاهنشاهي نبود، بلكه اين سازمان عريض و طويل تنها به اعمال حاكميت شاه تسريع مي بخشيد و سلطه او را بر سراسر كشور تعميم مي داد.
پس از شاه در رأس تشكيلات، وزير اعظم قرار داشت كه در ابتدا (هزار بذ) لقب داشت و بعدها (وُزُرك فرمذار) نام گرفت. در عهد هخامنشيان هزارپتي به مقام نخستين شخص كشور رسيد و پادشاه بدست او امور مملكت را تمشيت مي داد. اين نام در زمان سلطنت اشكانيان باقي ماند و بعهد ساسانيان رسيد. ارامنه وزير اعظم ايران را هرزپت درن اريتس خوانده اند و در نامه اي، كه به مهرنرسه صدراعظم يزدگرد دوم نوشته اند، او را (هزار پت ايران و انيران) گفته اند و همين وزير وقتي كه به ارمنيان نامه نوشته بود، خود را (وزرگ فرمذار ايران و انيران) معرفي كرده بود. از مندرجات تاريخ طبري (نلدكه، ص۱۱۱) استنباط مي شود كه اين كلمه عنوان رسمي وزير بزرگ بوده و عباراتي از يعقوبي و مسعودي نيز ديده شده، حاكي از اينكه وزير بزرگ را تا پايان عهد ساسانيان وزرگ فرمذار مي خوانده اند. عنوان ديگر وزير در اندرزبذ بود كه به معني مستشار دربار است. از جمله كساني كه به اين مقام شامخ رسيده اند، نام ابرسام در زمان اردشير اول و نام خسرو يزدگرد در عهد يزدگرد اول و نام مهرنرسه ملقب به هزار بندگ در دوره يزدگرد اول و نام سورن پهلو در عهد بهرام پنجم بر ما معلوم است. اطلاعات قليلي راجع به صلاحيت و اقتدار ورزگ فرمذار در دست است. وظيفه او اداره كردن كشور در تحت نظارت پادشاه بود، ولي اكثراً امور را بنابر راي خود انجام مي داد. از اين گذشته هنگامي كه پادشاه در سفر يا در جنگ بود، وزير اعظم، نايب السلطنه هم محسوب مي شد. مذاكرات سياسي وظيفه او بود حتي مي‌توانست در هنگام ضرورت فرماندهي هم داشته باشد. خلاصه كلام آن كه چون مشاور خاص شاهنشاه بود، همه شئون كشور را در دست داشت و در هر باب مي توانست مداخله كند. «اقتدار وزير اعظم، از سه جهت محدود بود. نخست آنكه: وزير اعظم حق تعيين جانشين خود را نداشت. دوم اينكه: نمي‌توانست با خواست مردم از كار كناره گيري كند، زيرا كه عزل و نصب او با سلطان بود و به مردم ربطي نداشت. سوم آنكه، بدون اجازه مخصوص پادشاه نمي توانست كسي را كه پادشاه به كاري گماشته است عزل كند و به جاي او كسي را نصب نمايد.».  بهترين وزرگ فرمذار شخصي بود داراي خرد كامل و رفتار بي نقص كه در هر باب سرآمد اقران و جامع خصال حميده و صاحب احتياط و تدبير وافر و داراي عقل نظري و عملي كافي باشد، تا چون سروكارش با پادشاهي عياش و نكوهيده خصال افتد، بتواند وي را به راه راست هدايت كند. علاوه بر آنچه ذكر شد منصب وزارت اعظم كه خلفا برقرار كردند و در ميان همه دول اسلامي متداول گرديد، تقليد مستقيم از منصب وزرگ فرمذار ساسانيان بوده است از اين سبب تحقيقاتي كه دانشمندان عرب در اصول سياست كرده اند و آنچه در باب مقام و منصب وزير بزرگ اسلامي گفته اند، عموماً در حق وزرگ فرمذار عهد ساساني معتبر و صحيح است.
از آنجا كه بزرگ فرمذار تنها مقام سياسي محسوب نمي شد و شاه در بسياري مسائل به او مراجعه مي كرد، وي بايد داناي به دانش هاي موجود مي بود. (شاهان ايران پيوسته مي گفتند وزير آن كسي است كه كارهاي ما را سامان دهد. زبان ماست كه با آن سخن مي گوئيم و جنگ افزار ماست كه براي فرود آمدن بر دشمن ما در سرزمين هاي دور دست آماده اش نگه مي داريم). وزير، جامع دانش ها بود. وي مي بايست پر از معرفت و اندوخته اي از حكايات باشد، بطوري كه به همه اطلاعاتي كه پادشاه از وي مي خواهد پاسخي آماده داشته باشد. مي بايست پادشاه را سرگرم كند، علاقه اش را برانگيزد و اگر لازم بود نقش ستاره شناس يا پزشك را نيز ايفا كند.
بزرگمهر حكيم (بزرگ فرماندار) زمان انوشيروان نمونه صدراعظمي دانا بود كه در روزگار اين شاه ساساني از قدرت و نفوذ فوق العاده اي برخوردار بوده است. كريستين سن درباره شخصيت هاي صاحب منصب دوره انوشيروان اطلاعات دقيق جمع آوري كرده است. وي مي نويسد: در اطراف شاه، دربارياني بودند داراي القاب و مناصب عاليه از قبيل «دربذ يا رئيس دربار، تغاربذ» شخص ديگري (انديمان كاران سردار يا (سالار) يعني حاجب بزرگ و رئيس تشريفات لقب داشت و پرده دار را خرم باش مي گفتند. بعد نوبت مي رسيد به ناظران قصر سلطنتي و پيشخدمتان و ساقيان (مي بذ) و «چشندگان» (پذشخوار) و رئيس كل مطبخ (خوانسالار) و عمله خلوت (سنكاپان) و (سنكپت) اشكال ارمني اين عنوان ايراني است و باز داران (شاهبازان) مير شكار (نخجير بذ) و رئيس كل اصطبل (آخور بذ) يا آخورسالار يا (ستوربان) و رئيس دربانان (دربان سردار) و امثال آن. اصول اداره قسمت هاي مختلف امپراتوري ساساني مبتني بر تقسيم آن به ايالات بزرگي بود كه حكومت آنها به اعضاي خاندان شاهي واگذار مي گرديد. به حاكمان ايالات شهردار يا شهربان مي گفتند. لقب ديگر فرمانروايان ايالات، شاه بود كه شاهنشاه ساساني در رأس آنان قرار داشت. در دولت ساساني افراد طبقه اول را به لقب شاهي مي خواندند و از اين جهت پادشاهان را شاهنشاه مي گفتند. اين طبقه مركب بود از امراي تيول داري كه در اكناف كشور فرمانروايي مي كردند، ديگر شاهان كوچكي كه خود را به پناه شاهنشاه ايران كشيده بودند و شاهنشاه در عوض شاهي را در دودمان آنها موروثي كرده بود، مشروط بر آن كه پيوسته سپاه خود را در اختيار سرور و مخدوم خود بگذارند و گويا از جمله شرايط، دادن خراج هم بوده است. در نامه تنسر اين عبارت از قول اردشير نقل شده است: (هر كه به اطاعت پيش ما آيد تا بر جاده مطاوعت مستقيم باشد نام شاهي از او نيفكنيم). امراء عرب حيره نيز از اين شاهان بوده اند.
ساسانيان اصول ملوك الطوايفي را از اشكانيان ميراث يافتند. بهمين جهت در شاهنشاهي جديدي كه اردشير تاسيس كرد، در مرتبه دوم از حيث درجات و مراتب، طبقه مقتدر رؤساي طوايف را باز مي يابيم و در رأس آنان هفت دودمان ممتاز قرار دارند. از اين هفت دودمان، لااقل سه خانواده در عهد اشكانيان حائز اين مقام عالي و ممتاز شده اند:
كارن و سورن و اسپاهبذ كه همه از نژاد اشكانيان بودند و لقب پهلو يعني «پارت» داشتند. انتساب به سلسله اشكاني را علامت امتياز مي دانستند و از اين رو بود كه از ميان ساير دودمان هاي ممتاز عهد ساسانيان بعضي اهتمام داشتند كه خود را به تخمه اشكاني منسوب كنند، مثل دودمان هاي اسپندياذ (اسفنديار) و مهران. خاندان ساساني نخستين دودمان از دودمان هاي هفتگانه محسوب مي شد.
پنج دودمان ممتاز ديگر را نام چنين بوده است. كارن پهلو، سورن پهلو، اسپاهبذ پهلو، اسپندياذ، مهران، و دودمان هفتمين گويا، زيك بوده است. بنابر روايت طبري (نلدكه، ص۴۳۷) كارن در حوالي نهاوند (در سرزمين ماد)، سورن در سيستان، اسپندياذ در اطراف ري، اسپاهبذ در دهستان گرگان اقامت داشته اند. املاك و اسپوهران در سراسر كشور ايران پراكنده بود مخصوصاً در ماد و پارت، كه مهد دولت اشكاني محسوب مي شود و در ايالت پارس، كه منشأ دودمان ساساني است. املاك خاندان هاي مزبور در اين ايالات نزديك بهم قرار داشت و تشكيل اقطاعات وسيع و تيولان يك كاسه در آنجا ممكن نبود. ظاهراً همين نكته يكي از علل عمده اي بوده است كه بتدريج تيولداران بزرگ را در طي دوره ساساني مجبور كرد، تا در زمره نجبا و اشراف درباري درآمدند و تا حدي وضع ملوك الطوايف را از دست دادند. در عهد ساسانيان مجدداً به آن عادت باستاني برمي‌خوريم كه بعضي مشاغل و مناصب ارثاً به رؤساي هفت دودمان نخستين مي رسيده است. تئوفيلاكتوس (كتاب ۳، بند۸) اين مناصب موروثي را چنين شرح مي دهد: (خانواده اي كه ارتبيدس نام دارد، داراي امتياز شاهي و عهده دار نهادن تاج بر سر شاهنشاه است، خانواده اي ديگر هست كه نظارت امور لشگري را متكفل است. و خانواده ديگر مسئول كارهاي كشوري است. خانواده اي هست كه كار او حكميت در حق اشخاصي است كه بر سر چيزي باهم نزاع مي كنند. خانواده پنجم فرمانده سوار نظام و خانواده ششم مأمور وصول ماليات رعيت و حفظ خزانه سلطنت است. و خانواده هفتم مواظب اسلحه و مهمات لشگر است. ارتبيدس تحريفي است از ارگبيدس، كه همان ارگبذ يا هرگبذ باشد. ارگبذ يا هرگبذ در اصل معني فرمانده يك قلعه مستحكم را داشته و بعد عنوان يك منصب لشگري بسيار مهمي شده است. اردشير بابكان داراي اين عنوان بود و چون بپادشاهي رسيد لقب ارگبذ مخصوص خانواده سلطنتي گرديد و عالي ترين منصب لشگري بشمار رفت. اما از شش منصب ديگري، كه تئوفيلاكتوس نام برده است سه منصب كشوري و سه لشكري است. مناصب لشگري عبارتند از رياست امور لشگري و سرداري سوار نظام و مديريت مخازن و انبارها (ايران انبارگبذ) و اين منصب اخير همان است كه تئوفيلاكتوس آن را مخصوص خاندان هفتم قلمداد كرد. اما مناصب كشوري نيز از اين قرارند: رئيس امور كشور، كه معلوم نيست چه مقامي بوده است. ديگر قاضي كه حكميت نيز مي كرده است. سوم رئيس وصول ماليات و بازرس خزائن سلطنتي بايد دانست كه مطالب تئوفيلاكتوس مربوط به آخرين دوره سلطنت ساساني است. اگر درست ملاحظه كنيم با اينكه مناصب و مشاغل ارثي مقامات بسيار مهمي بشمار مي آمده اند لكن آنها را نبايد بالاترين و مهمترين مقامات موجود دانست. زيرا كه هرگز نمي توان گفت كه مقامات عاليه دولت از قبيل صدارت عظمي و فرماندهي تمام افواج شاهنشاهي و نظاير آن موروث بوده و شاهنشاه در انتخاب اين عمال و مستشاران مهم اختياري نداشته و براي عزل يكي از صاحبان مناصب مذكور راهي جز او و گماشتن پسر ارشد بجاي پدر نداشته است. چنين ترتيبي هرگز با طرز حكومت مطلقه ساسانيان سازش پيدا نمي كرده است و در اندك مدتي دولت را به انقراض مي كشانده است. در دولت ساساني مناصب موروثي مقامات افتخاري به شمار مي آمده كه علامت امتياز و تشخيص هفت خانواده اول بوده است.
اين خانواده ها اگر قدرتي داشته اند منوط به چند چيز بوده، يكي عايداتي كه از اقطاعات خود حاصل مي كرده اند، ديگر علاقه مستحكم ملوك الطوايفي بود، كه در ميان روساي اين دودمان ها و رعاياي اقطاعات از قديم الايام وجود داشت. ديگر از اسباب اقتدار آنها سهولت شرفيابي بحضور شاهنشاه بود و اين تقرب كه داشتند، آنان را بيشتر مهياي وصول بمقامات دولتي مي كرد، مدت ها بعد از سقوط ساسانيان و انقراض جامعه باستاني و اسپوهراني در ايالت پارس باقي ماندند. ابن حوقل در قرن دهم ميلادي چنين مي نويسد: «در پارس در ميان مردمان رسم و عادتي نيكو جاري است و آن احترام اعضاء خانواده هاي كهن (اهل البيوتات- واسپوهران) است. مسعودي نيز از اهل البيوتات پارس نام مي برد.۱

با توجه به وجود ساسانيان شهر گرا بايد به شهر و سازمان هاي اجتماعي در شهرها بيش تر توجه كنيم تا تاريخ اجتماعي ايران را دريابيم. ساسانيان در چنين محيطي بهتر مي توانستند انگاره ها و الگوهاي اجتماعي- سياسي خود را تحقق بخشند و گسترش دهند. از منابع گوناگون چنين برمي‌آيد كه چهار گروه يا طبقه از سوي دولت و دستگاه مذهبي به رسميت شناخته مي شده اند.
روحانيون طبقه اي بودند كه بر حسب مرتبه و وظيفه اي كه بر عهده داشتند تقسيم مي شدند:
روحانيون ارشد (موبدان)، روحانيون پرستار آتش (هيربدان)، علماي متخصص الهيات يا فقها، قضات، و روحانيون دانشمند همگي از ميان روحانيون انتخاب مي شدند. روحانيون در دستگاه دولت و دربار وظايف گوناگوني بر حسب قابليت هاي خود بر عهده داشتند. روحانيون همچنين در سمت مشاور (اندرز بد) انجام وظيفه مي كردند. روحانيون در مدارس يا حوزه هاي علميه آموزش مي ديدند كه در آن جاها نوشته هاي مقدس يا قطعات اوستا و دعاها تدريس مي شد و مسائل فقهي مورد بحث قرار مي گرفت. به اين مدارس ديني (مغستان) و (هيربدستان) مي گفتند. البته همه روحانيون در دستگاه دولتي كار نمي كردند يا جزو هيئت روحاني دولتي نبودند.
لشكريان دومين طبقه جامعه بودند و وظيفه آن ها حفظ امنيت شاهنشاهي و اتباع آن بود.
در آغاز فرمانده كل ارتش (ايران سپهبد) مي گفتند. سپس در زمان قباد و پسرش خسرو انوشيروان، اين مقام از بين رفت و چهار (سپهبد) به فرماندهي چهار ناحيه امپراتوري منصوب شدند. سپس مقام ديگري به نام ارتشتاران سالار به وجود آمد كه بالاترين درجه در ارتش ساساني بود. ارتش از عضويت و حمايت شاهان محلي، شاهزادگان، بزرگان، و مالكان برخوردار بود. وظيفه جنگجويان و ارتشيان كه بخش اعظم آن ها را نجبا تشكيل مي دادند حفاظت از شاهنشاهي بود، و اين كه به مردم ستم و آزار نرسانند و پيمان شكن نباشند. ارتش به دو واحد اصلي سواره نظام و پيادگان تقسيم مي شد.
سربازان و افسران مي بايست آموزش نظامي مي ديدند و فنون و علوم جنگي مي آموختند. سواره نظام مهمترين بخش ارتش بود كه معمولاً از «بزرگان» «آزادان» و كساني كه استعدادي استثنايي در فن جنگ از خود نشان مي دادند تشكيل مي شد.
بنابه گزارش طبري هنگام توصيف اصلاحات خسرو انوشيروان سلاح هاي سواران ايران عبارت بوده است از: جوشن اسب يا برگستوان، زره كامل سرباز سوار همراه با زره جداگانه سينه، ساق بند فلزي، شمشير، نيزه، سپر، گرز، كمربندي كه محكم به كمر بسته مي شد و تبر يا گرزي از آن مي‌آويختند، دو كمان همراه با تيرداني باسي تير، و دو ريسمان بافته. از سده ششم سازمان ارتش ايران دستمزد ثابتي براي سواران تعيين كرد. واحد نخبگان موسوم به «هنگ جاويدان» از ميان همين سربازان انتخاب مي شد و فرمانده آن ها احتمالاً همان (فرمانده گارد سلطنتي) بود.
سواره نظام سبك نيز وجود داشت كه از مزدوران، يا عشاير شاهنشاهي نظير ديلميان، گيلانيان، گرجيان، ارمنيان، تركان، اعراب، كوشان ها، خزرها و هياطله كه روميان از آن ها وحشت داشتند تشكيل مي شد. واحد ديگر سوار واحد فيل ها به نام پيل بانان بود.
اين جانوران را مي شد به منزله تانك هاي جهان باستان تلقي كرد و همسايگي ايران با هندوستان تهيه آن ها را براي ايران آسان مي كرد.
پياده نظام فرماندهي با لقب پايگان سالار داشت. پيادگان مجهز به سپر و نيزه بودند، سپس كمانداران كه در پشت انها قرار داشتند با تيراندازي به دشمن نبرد را شروع مي كردند و آن گاه سواران وارد پيكار مي شدند. طبعاً نيروهاي سواره و پياده نياز به دستگاه تداركاتي داشتند تا بتوانند مثلاً به تغذيه، تعمير سلاح، مداواي زخميان، چادر زدن و غيره بپردازند. ساسانيان همچنين از دانش فني روميان براي استفاده از تجهيزات محاصره نظير كژدم، منجنيق، قلعه كوب، برج هاي متحرك، فلاخن يا سنگ انداز و دستگاه هاي حفاري بهره مي گرفتند. درباره نيروي دريايي ساسانيان نيز بايد چند كلمه اي گفت. تسلط بر خليج فارس از لحاظ اقتصادي، از نظر پاكسازي آن از دزدان دريايي، جلوگيري از دست اندازي ها و تجاوزات روميان و نيز مهار عشاير عرب براي ساسانيان يك ضرورت نظامي شمرده مي شد.
طبقه ارتشيان آتشكده اي خاص خود به نام «آذر گشنسب» داشتند كه از نظر اهميت بعد از «آذرفرنبغ» قرار داشت. اين آتشكده در شيز نزديك گنزك در جنوب شرقي درياچه اروميه واقع شده بود و شاه و ارتشيان براي نيايش به آن جا مي رفتند.۱
طبقه سوم: دبيران وظيفه اداره ديوان را به عهده داشتند. «ديوانسالاري نه تنها دبيران را دربر مي‌گرفت بلكه پزشكان، شعرا و اخترشناسان را نيز شامل مي گشت». وظيفه دبيران تهيه نامه ها براي نقاط مختلف، ثبت و ضبط حوادث، تنظيم اجاره نامه هاي مختلف، عقد قراردادها، تنظيم فرامين و دستورات شاه و . . . بود. اعضاي اين طبقه نيز از ميان اقشار ممتاز اجتماعي برخاسته بودند و شغل ايشان علي القاعده موروثي بود. چون كه در روزگار ساساني سوادآموزي در انحصار طبقات عاليه قرار داشت و فرزندان عامه مردم از اين حق محروم بودند، طبعاً دبيران پايگاه ويژه اي را به خود اختصاص داده بودند. رياست دبيران به عهده شخص بود كه «ايران دبير بذ» يا دبيران مهشت» ناميده مي شد. پس دبيران سياستمداران حقيقي بشمار مي رفتند، همه قسم اسناد را ترتيب مي دادند و مكاتبات دولت را در دست مي گرفتند. فرمان هاي سلطنتي را انشاء و ثبت مي‌كردند و جزء جمع هزينه ها را مرتب مي نمودند و محاسبات دولت را اداره مي كردند. رئيس طبقه دبيران ايران دبير بذ يا دبيران مهشت ناميده مي شد، گاهي نام او در زمره مقربان پادشاه ذكر شده و پادشاه احياناً ماموريت هاي سياسي هم به او محول مي كرده است.
خوارزمي دبيران دولتي را چنين مي شمارد: ۱- داذ دبير (دبير عدليه)، ۲- شهر آمار دبير (دبير عوايد دولت شاهنشاهي)، ۳- كذگ آمار دبير (دبير عايدات دربار سلطنتي)، ۴- گنج آمار دبير (دبير خزانه)، ۵- آخور آمار دبير (دبير اصطبل شاهي)، ۶- آتش آمار دبير (دبير عايدات آتشكده ها)،۷- روانگان دبير (دبير امور خيريه)۱٫
طبقه چهارم: كشاورزان (واستريوشان) و بزرگان بودند كه وظيفه ايشان كشت زمين و تأمين رونق و ثروت امپراتوري بود و به رئيس آن ها (واستريوشان سالار) مي گفتند. آن ها در درجه نخست توليد كنندگان مواد غذايي و سپس تأمين كنندگان ماليات براي كشور بودند. به همين سبب زمين هاي زير كشت توسط دولت مساحي شده و ماليات ثابتي به آن ها تعلق گرفته بود.
طي اصلاحات زمان قباد و انوشيروان، زمين و انواع محصولات و ماليات هاي آن بر اساس نوع و مقدار محصول تعيين شدند. كشت زمين بنا به مذهب زرتشت كردار نيك و سودمندي بود و عاطل گذاشتن آن گناه تلقي مي شد. «آذر برزين مهر» سومين آتشكده مهم كشور و ويژه كشاورزان بود.



خرید بهترین فلزیاب های دنیا 09013545415

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها: لت انقراض حکومت ساسانی به وسیله مسلمانان,چگونگی انقراض حکومت ساسانی توسط مسلمانان

تاريخ : 6 / 7 / 1395 | | نویسنده : کوروش |

.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • وب آریس موب
  • وب هزاره اینترنت
  • وب باکری آنلاین
  • وب جعبه دانلود