نخستین چیزی که باعث شد انسانها به روح روی بیاورند

 مسئله حیات بود. انسانها همواره  بدنبال این بوده اند که ببینند حیات چیست و از کجا آمده است و پاسخ این پرسش خود را در یافتن فرق انسان زنده و انسان مرده جستجو میکردند تا اینکه بتوانند حیات را توضیح دهند و درک کنند. باورهای دینی اکثراً برخاسته از تلاش انسانهای بدوی و اولیه هستند، برای توضیح دادن چیزهایی که امروز علم به توضیح آنها میپردازد. بشر اولیه همواره در تلاش برای توضیح این مسئله و پاسخ به سایر پرسشهای اساسی اش دست به خلقت موجوداتی تخیلی و غیر طبیعی زده است که ارواح یکی از آن چیزها هستند.در نظر انسانهای اولیه ابتدائی ترین و آشکار ترین تفاوتی که بین موجودی زنده و موجودی غیر زنده دیده میشود این است  که انسان زنده نفس میکشد و انسان مرده نفس نمیکشد. لذا این تنفس در نظر بسیاری از انسانهای اولیه بعنوان جوهر اصلی حیات مطرح شد، یعنی هرآنچه نفس بکشد از نظر ایشان زنده مینمود و هر آنچه زنده نبود نفس نمیکشید. برای همین است که روح همواره بطور مستقیم یا بطور غیر مستقیم در کتابهای دینی با تنفس در ارتباط است. در تورات روح با کلمه نشاما (נפשׁ) توصیف شده است، این کلمه دقیقاً همان کلمه ای است که برای نفس نیز استفاده میشود. در انجیل نیز که اصل آن به زبان یونانی نوشته شده است برای روح از کلمه سوکی (ψυχή)  استفاده شده است و این کلمه دقیقاً به معنی نفس و نفس کشیدن است. این کلمات هم در تورات و هم در انجیل بارها با معانی و مفاهیم دیگر همچون تنفس و حیات نیز استفاده شده اند. کلمه (Spirit) در زبان انگلیسی نیز خویشاوند با تنفس در زبان لاتین است. مصریان باستان نیز کلمه "کا" را برای توصیف ارواح استفاده میکردند که این کلمه نیز به معنی "تنفس" است، حتی در آیین هندو و همچنین در آیین بودایی نیز روح را (Ātman) میخوانند که برابر با تنفس است. روح حتی در قرآن نیز با نفس کشیدن درآمیخته  در نتیجه روح نتیجه تلاش انسانهای اولیه است برای پیدا کردن جوهر اصلی حیات. یعنی معمایی که علم بیولوژی امروز به حل آن میپردازد. برای انسانهایی که هنوز گمان میکردند زمین صاف است، و شهابسنگ ها تیرهایی هستند که به سمت شیاطین شلیک میشوند، اولین پاسخی که برای پرسش "تفاوت موجود زنده و مرده چیست" به نظر میرسید، مسئله تنفس بود. برای او داد و ستدهای میکروسکوپی شیمیایی در بدن که ما آنرا متابولیسم بدن میخوانیم مشخص نبود، از نظر او مرده نفس نمیکشد و زنده نفس میکشد و این تنها تفاوت زنده و مرده است. و این ارتباط مستقیم کلمه تنفس با کلمه روح از لحاظ زبانشناسی سندی است بر این مدعا. برای قدما مشخص نبود که تنفس چیزی نیست جز دمیدن اکسیژن و مقدار زیادی نیتروژن، آنها تنفس را مسئله ای پیچیده تر از این مسائل میدیدند. از همین رو است که در "زنده" خواندن گیاهان بسیار دچار تردید بودند. مسیحیان اینگونه به قضیه نگاه میکردند که خداوند ابتدا روح را در کالبد بدن می دمد و درون انسان زنده روح خدایی وجود دارد، و این در حالی است که ما در دنیایی پر از ارواح خبیث زندگی میکنیم. از همین رو است که مسیحیان وقتی کسی عطسه میکند او را با عبارات مذهبی تقدیس میکردند، یا حالتی جادویی به خود میگرفتند، مثلا بر روی سینه صلیب رسم میکردند، زیرا معتقد بوده اند وقتی کسی عطسه میکند ممکن است روحش به بیرون پرتاب شود و ارواح خبیثه که در اطراف او هستند و نفس شیطان به دلیل گناهان ما همه جا گسترده شده است ممکن است به سرعت وارد بدن او شده و جایگزین روح الهی در بدن او شود. از همین رو بود که مسیحیان اساساً بیماریهای انسانها را به دلیل محصور شدن آنها توسط ارواح پلید میدانستند. و با دعا خواندن و انجام مراسم مذهبی سعی میکردند ارواح خبیث را از وجود بیمار خارج کنند. در دوران انگیزاسیون بعضی اوقات افراد بیمار را شکنجه میکردند تا روح خبیث به زور شکنجه از بدن آنها خارج شود، هنوز هم در میان مسیحیان فرقه هایی همچون فرقه شاهدان یهوه وجود دارند که بیماران خود را نزد پزشک نمیبرند و تنها با دعا و نیایش آرزوی شفا یافتن آنها را دارند. ایرانیان نیز هرگاه کسی عطسه میکند به او میگویند "عافیت باشد"، ممکن است این رسم نیز از باورهای خرافی مشابه گرفته شده باشد. البته این تسخیر شدن توسط ارواح همیشه بد نبود. روح القدس در عبارت یونانی که زبان اصیل انجیل است به معنی "تنفس مقدس" است. اگر این روح توسط تنفس به بدن وارد میشود انسانها میتوانستند از خدا وحی بگیرند و کتابهای متعدد انجیل و تورات به باور مسیحیان ناشی از ورود این روح به بدن نویسندگان این کتابها است. مسیح در انجیل روح القدس را با فوت به سمت حواریون خود میفرستد (یوحنی 20:22). در همین نوشتار این باور، یعنی جوهر حیات بودن روح به چالش کشیده خواهد شد. دومین مسئله که باعث شده است انسانهایی به وجود روح اعتقاد داشته باشند بی اطلاعی آنها از مغز انسان است. تقریباً تمامی آنچه به روح نسبت داده میشود در حقیقت همان کارهایی است که مغز انجام میدهد. در همین نوشتار به سه نمونه بارز از این موضوع، یعنی هوشیاری، خواب دیدن و دژاوو اشاره خواهیم داشت. انسانهای پیشین از مغز و ساختمان آن و وظایف آن آگاه نبودند و نمیتوانستند حس کردن، هوشیاری، تفکر و حافظه را با اطلاعات محدود خود نسبت به مغز توضیح دهند، لذا تمام این کارها را به روح نسبت میدادند. البته از دیدگاهی وسیع تر بی اطلاعی نسبت به بدن و ساختمان آن که مغز را نیز شامل میشود باعث اعتقاد به روح بود. این درحالی است که امروزه آشکار است تمامی حس ها، حالت های روانی، و افکار باعث ایجاد سیگنالهای الکتریکی، مغناطیسی و متابولیکی در مغز میشوند که این سیگنالها را میتوان با دستگاه های مخصوص PET و  MRI ثبت کرد (2) و حتی در برخی موارد با ارسال سیگنالهای مصنوعی به مغز شبیه سازی کرد. لذا تمامی ویژگیهایی که قدما برای توضیح آنها به روح پناه میبردند امروزه از دیدگاه علمی همان کارهایی است که مغز انجام میدهد، و مغز برای انجام آنها نیاز به هیچگونه روح یا چیزی شبیه آن ندارد، مغز کاملاً ماهیتی طبیعی دارد و تمامی کارهایی که مغز انجام میدهد از لحاظ طبیعی قابل بررسی هستند. لذا پیشرفت علم در زمینه نوروساینس (3) که تلاش میکند احساسات، ادراکات، حالت های روانی، تفکر، حافظه، هوشیاری و غیره را به مغز نسبت بدهد دیگر جایی برای اعتقاد به وجود روح برای بیشتر دانشمندان باقی نگذاشته است. سومین مسئله تمایل انسان به جاودانگی است. انسانها همواره از اینکه مرگ پایان وجود و حیات آنها باشد هراسان بوده اند و تمایل به جاودانگی داشته اند و بشر بدوی عادت داشت تمایلات خود را با واقعیت پیوند دهد، یعنی چون صرفاً تمایل داشت حیات پس از مرگی وجود داشته باشد، نتیجه میگرفت چنین حیاتی وجود دارد و از آنجا که میدیدند بدن انسان پس از مرگ متلاشی میشود بعدی غیر مادی را نیز برای انسان تصور میکردند، از نظر ایشان لازمه حیات پس از مرگ وجود روح بود.  در مورد این نوع طرز تفکر آلوده به سفسطه در نوشتاری با فرنام "وجود نداشتن خدا و آخرت غیر عادلانه است مگر میشود آخرتی وجود نداشته باشد." توضیحات کافی آمده است. در کشف واقعیت  ها باید تمایلات را کنار گذاشت زیرا واقعیت ها بدون توجه به تمایلات ما وجود دارند. تمایل داشتن ما به مسئله ای باعث وجود داشتن آن نمیشود و عدم تمایل ما به واقعیتی باعث از بین رفتن آن واقعیت نمیشود. برای توضیحات بیشتر در مورد مسئله مرگ به نوشتاری فرنام "بعد از مرگ چه خواهد شد؟" مراجعه کنید. تمامی این سه مسئله، پیش زمینه هایی هستند که انسانها بخاطر آنها به وجود روح اعتقاد پیدا میکنند. بررسی دقیق علمی و فلسفی این مسائل باعث شده است که روح از یک پدیده علمی و معتبر به یک پدیده دینی و محدود به باورهای افسانه ای مردم تبدیل شود و دیگر جایگاه چندانی در علوم بشری نداشته باشد. 3- بررسی علمی و فلسفی روح پدیده روح در میان بسیاری از فلاسفه پیشین رایج بوده است تا اینکه کم کم فلاسفه کمتری به وجود آن معتقد شدند. باور به روح همچون باور به سایر چیزهای فراطبیعی از نظر تعدد باورمندان سیری کاملاً نزولی داشته است و امروزه بیش از هر زمان دیگری وجود روح توسط فلاسفه و دانشمندان انکار میشود. 3.1- تاریخچه ای مختصر از روح و تعاریف آن (4) بررسی تاریخچه روح در فلسفه پیشاسقراطی را باید از هومر (در قرن 9 ام پیش از میلاد میزیسته است)، شاعری که آثار حماسی ایلیاد و ادیسه را به او نسبت میدهند و اساساً معلوم نیست که آیا چنین شخصی براستی در طول تاریخ وجود داشته است یا نه آغاز کرد. البته ممکن است در جاهای دیگر نیز فلاسفه و متفکرین دیگری به روح معتقد بوده باشند اما آنچه حداقل در مورد روح سر انجام به فلسفه فعلی غرب و حتی فلسفه اسلامی وارد شده است و تا امروز نیز همچنان وجود دارد بدون شک برگرفته شده از فلسفه یونان باستان است و بسیاری از باورهای باستانی در یونان نیز برگرفته از افسانه ها و اسطوره های یونانی همچون آثار هومر هستند. در اشعار هومر روح چیزی است که انسانها با جنگیدن آنرا به خطر می اندازند و در هنگام مرگ آنرا از دست میدهند، روح انسانها همان آخرین نفسی است که از تن یک جنگجوی در حال مرگ خارج میشود. روح در هنگام مرگ از بدن خارج میشود و به دنیای اموات میرود. بنابر این حضور روح شخص را از یک پیکر بیجان متفاوت میکند. اما این به آن معنی نیست که روح در بدن کار خاصی انجام میدهد. هومر هرگز نگفته است که روح فلان کار را انجام میدهد و مثلاً باعث هوشیاری انسان یا هر چیز دیگری است. در اشعار هومر تنها انسانها دارای روح میباشند و حیوانات روح ندارند. نظریه تالس (639-546 پیش از میلاد). تالس دومین شخصی است که نظر او را پیرامون روح بررسی خواهیم کرد. علی رغم آنکه در اشعار هومر روح تنها به انسان تعلق میگیرد، تقریبا در تمام آثار یونانی متعلق به قرن پنجم پیش از میلاد مسیح روح که تنها جوهر حیات میباشد علاوه بر انسان به همه چیزهای زنده دیگر نیز اطلاق میشود، و روح همان تفاوت چیزهای زنده و غیر زنده است. و کلمه روح مترادف کلمه زنده به شمار میرود بعنوان مثال تالس معتقد بود مغناطیس یا کهربا به دلیل اینکه باعث حرکت آهن میشود زنده است و در نتیجه دارای روح است. نظریه فیثاغورس (570-500 پیش از میلاد). او به ادامه حیات انسان پس از مرگ به واسطه رها شدن روح او از بدن اعتقاد داشت. زنوفان در مورد فیثاغورس گفته است که روزی از جایی رد میشده است و دیده است افرادی سگی را کتک میزنند، از آنها خواسته است آن سگ را کتک نزنند زیرا این سگ یکی از دوستان او بوده است که مرده است و او صدای روح دوستش را از آه و ناله این سگ شنیده است. فیثاغورس معتقد بود این روح دوستش است که ناله میکند نه سگ.نظریه امپیدوکلوس (490-430 پیش از میلاد). وی از پیروان فیثاغورس همچون آناکساگوراس و دموکرتیوس گیاهان را موجودات زنده میدانست و در نتیجه معتقد بود گیاهان نیز دارای روح هستند و انسانها میتوانند با گیاهان روح رد و بدل کنند. امپیدوکلوس مدعی بود که در حیات پیشینش یک بته بوده است و البته پیش از آن یک پرنده و ماهی نیز بوده است. نظریه هراکلیوس (535-475 پیش از میلاد). هراکلیوس فیلسوف دیگری است که افکارش پیرامون روح متاثر از فیثاغورس بوده است و بسیار از او نقل قول میکند. هراکلیوس شاید اولین فیلسوفی باشد که علاوه بر حیات حرکت و خرد را نیز به وجود روحی که در سلامت و شرایط صحیح است نسبت داده است. هراکلیوس معتقد است "روح خشک، بهترین و هوشیار ترین است". او میگوید روح یک انسان مست مانند کودک خامی است که سکندری میخورد و نمیداند که به کجا میرود، هراکلویس معتقد بود که استفاده از مشروبات سکره آور روح انسان را خیس میکند و این خیسی روح حس های بدن را تخریب میکند. هراکلویس نیز مانند بسیاری از متفکران قرن پنجم و ششم پیش از میلاد معتقد بود روح ماهیتی مادی دارد اما از نوعی ویژه، برتر و کمیابتر از ماده، هوا و یا آتش ساخته شده است. هراکلیوس همچنین معتقد است روح و بدن انسان با یکدیگر دارای شباهت های بسیار هستند و تنها تفاوتشان در این است که روح از مواد برتری نسبت به بدن ساخته شده است، از این رو اساساً روح چیزی طبیعی به شمار میرفت نه فرا طبیعی. نظریه افلاطون (427-347 پیش از میلاد). افلاطون شاگرد سقراط (470-399 پیش از میلاد) بوده است و قسمت زیادی از نوشتارهای اولیه افلاطون مربوط به نظریات سقراط میشود. میدانیم که سقراط به جرم کفر گویی در زمان خود اعدام شده است و از او هیچ کتابی باقی نمانده است، بنابر این ما سقراط را از زبان افلاطون میشناسیم. البته آنچه افلاطون به سقراط نسبت میدهد به نظر بسیاری از متخصصین لزوماً نظرات سقراط نیست، بلکه قطعاً افلاطون در بسیاری از موارد افکار خود را از زبان سقراط باز میگوید و او را به یک شخصیت داستانی تبدیل کرده است که در بازار و جاهای دیگر میرود و با مردمان مختلف پرسش و پاسخ میکند. بنابر این نظرات افلاطون پیرامون روح را میتوان در دو گروه از آثار او یافت، در آثار نخستین او که که احتمالاً از قول سقراط نظراتش را اعلام میکند و دوم در آثار موخر او که احتمالاً سقراط دیگر کاملا تنها یک شخصیت داستانی است. سقراط بگونه ای از روح صحبت کرده است که گویا از دیدگاه او علاوه بر جوهر حیات بودن، روح ترکیبی از شخصیت و دانش قوه عقلانیت هر شخص نیز هست. نظرات سقراط واقعی یا سقراط خیالی افلاطون را  میتوان در کتاب معروف افلاطون فیدو (Phaedo) که چهارمین و آخرین گفتمان سقراط با شاگردانش پیرامون حیات پس از مرگ را نقل میکند و صحنه مرگ او و نوشیدن جام شوکران را نیز تصویر میکند دریافت. فیدو که در میان هواداران سنتی افلاطون به کتاب "پیرامون روح" نیز مشهور بوده است، مانند نمایشنامه ای است که در آن دو تن از پیروان سقراط با نامهای سیمیاس (Simmias) و سبس (Cebes) که به زندان آمده اند تا او را به کمک کریتو (Crito) شاگرد دیگرش از زندان رهایی بخشند، با استادشان سقراط گفتگو میکنند. در گفتمانی که میان سقراط و شاگردانش انجام میگیرد آشکار میکند که باور اکثریت در آن دوران این بوده است که روح پدیده ای مادی است که پس از مرگ همچون دود و نفس پراکنده و در نتیجه نابود میشود. در فیدو از سقراط  چهار برهان برای جاودانگی روح آورده شده است که دارای اعتباری نیستند و بجز برهان آخر حتی  مورد قبول مخاطبان سقراط نیز قرار نمیگیرند. سقراط در مورد روح دچار شک بوده است و دیدگاه مستحکمی در مورد آن نداشته است و خود از نارسا و غیر معتبر بودن نتیجه براهینش آگاه بوده است. در کتاب جمهوری افلاطون نیز میتوان به این واقعیت دست یافت، گلاکون (Glaucon) از سقراط میپرسد "آیا هنوز درنیافته ای که روح ما جاویدان است و هرگز از بین نخواهد رفت"؟ سقراط شگفت زده به گلاکون نگاه میکند و میگوید "به زئوس (خدای خدایان یونان باستان) قسم که نه، من چنین چیزی را در نیافته ام، آیا تو در آن موقعیت (علمی) هستی که چنین چیزی را با اطمینان ادعا کنی؟". سقراط تنها میخواسته است نشان دهد به احتمال زیاد بر خلاف باور رایج در آن دوران روح پدیده ای مادی همچون پیکر انسان نیست و چیزی متفاوت با سایر مواد است که قابل دیدن و یا بطور کلی حس کردن نیست، همچنین آنقدر که بدن و جسم در معرض تخریب شدن و نابود شدن قرار میگیرد روح به دلیل متفاوت بودن جنس اش به اگر در معرض تخریب شدن باشد حداقل به اندازه بدن در معرض تخریب شدن نیست و دوام بیشتری دارد، نه آنکه فنا ناپذیر و نابود ناشدنی باشد. سقراط همچنین معتقد است روح تجزیه شدنی نیست، یعنی از قسمتهای مختلف ریزتر پدید نیامده است. برهان چهارم سقراط که قوی تر از باقی براهین او است تلاش میکند این نظریه او را استحکام بیشتری بخشد. او با پیشفرض اینکه روح او احتمالاً چندین بار تناسخ یافته است و حیات بر روح مبتنی است استدلال میکند که روح فنا ناپذیر است، که البته به دلیل اینکه فرض وجود روح مورد توافق نیست، توضیح دادن و رد کردن نظر او در مورد حیات پس از مرگ بی ارتباط با این نوشتار است. بخش دوم نظریات افلاطون پیرامون روح را در کتاب مهم دیگر او که "جمهوری" نام دارد و برخی از خوانندگان سنتی آنرا کتاب "پیرامون عدالت" خوانده اند، میتوان یافت. در این کتاب، افلاطون نظریات متفاوتی با آنچه در فیدو آمده است نسبت به پدیده روح ابراز داشته است. افلاطون عدالت را حالت عالی روح میداند و به همین دلیل جمهوری نیز میتواند نور فراوانی بر نظریه افلاطون در مورد روح بتاباند. در این کتاب نیز روح هم جوهر حیات ارگانهای زنده به شمار میرود و هم جوهر عقلانیت و تمام فعالیتهای فکری بشری. سقراط خیالی در جمهوری استدلال میکند که عادل بودن همواره بهتر از ناعادل بودن است و این را ناشی از آن میداند که روح عادل از روح نا عادل همواره شاد تر است.در کتاب چهارم جمهوری دیدگاه تازه ای نسبت به روح مطرح میشود، این دیدگاه تازه حاکی از آن است که روحی که وارد بدن میشود حداقل دارای سه جنبه است، خرد، جان و تمایل. در جمهوری میتوان اطلاعات زیادی راجع به هر کدام از این جنبه ها و اینکه روح چگونه کار میکند پیدا کرد. خرد از نظر افلاطون به دانش و حقیقت متصل است، برای درک بهتر این نظر باید با عقیده افلاطون در مورد حقیقت و تمثیل غار او آشنا شد. افلاطون معتقد است ما انسانها درون غاری هستیم و تنها سایه هایی از واقعیتهایی که خارج از غار وجود دارند و بر روی دیواره غار منعکس میشوند میتوانیم ببینیم. وی معتقد است هر آنچه ما میبینیم اصل آن چیز نیست، بلکه اصل آن چیز در دنیایی دیگر که دنیای حقیقی است وجود دارد و ما در دنیایی مجازی هستیم. حال منظور او از اینکه میگوید روح با حقیقت متصل است این است که روح انسان در بند این غار نیست و میتواند با دنیای حقایق رابطه برقرار کند. سقراط خیالی در جمهوری همچنین جنبه تمایل روح را بسیار در ارتباط به سکس، پول، غذا، نوشیدنی و غیره میداند. مهمترین تفاوتی که میان فیدو و جمهوری در تشریح مسئله روح وجود دارد نقش بیشتری است که افلاطون در جمهوری به جوهر حیات بودن روح داده است. نظریه ارسطو (384-322 پیش از میلاد). نظر ارسطو که در کتاب "پیرامون روح" (5) بسیار از فلاسفه پیشین تکامل یافته تر است. ارسطو روح را در این کتاب خود از تمامی جنبه ها و فعالیتهایش بررسی کرده است. ارسطو معتقد است تمامی فعالیتهای حیاتی ارگانهای زنده بدن همچون حرکت، تغذیه، و تفکر با روح در ارتباط است و این ارتباط را در کتابش شرح میدهد. بنابر در نظریه ارسطو، روح نوعی ویژه از طبیعت است، که باعث تغییر و ایستایی در بدن موجودات زنده همچون حیوانات، گیاهان و انسان میشود. با توجه به اینکه روح در تئوری ارسطو خود عامل فعالیتهای حیاتی ارگانهای بدن است آشکار است که او نیز همانطور که در فیدو در مورد روح صحبت شده است، معتقد است روح چیزی مادی همچون بدن نیست. مسئله دیگری که در نظریه ارسطو پیرامون روح دارای اهمیت است این است که ارسطو معتقد است روح برای انجام فعالیتهای حیاتی یاد شده نیاز به ارگانهای بدنی دارد، اما از آنجا که ارسطو هیچ ارگانی از بدن را مسئول تفکر نمیدانست، معتقد بود که تفکر تماماً توسط روح و بدون واسطه بدن و بطور مستقل انجام میگیرد، اما او معتقد است از آنجا که تقریباً در تمام فعالیتهای فکری انسانها حس کردن نیز دخیل است، ارگانهای حسی بدن (همچون چشم، گوش و...) نیز همواره باید در فعالیت باشند، بنابر این ارسطو بر خلاف افلاطون معتقد نیست که روح میتواند بدون بدن وجود داشته باشد و به فعالیت خود ادامه دهد. همچنین از آثار ارسطو مشخص میشود که او قلب انسان را جایگاه روح میدانسته است، یعنی از نظر ارسطو روح عامل تفکر انسان است و در قلب هر انسانی جای دارد، شاید همین ایده یونانی باشد که به قرآن راه یافته است و سبب شده است اعراب جایگاه تفکر را در قلب بدانند (6). نظریه اپیکروس (341-270 پیش از میلاد). اپیکروس یک اتم گرا (Atomist) است، و در بررسی روح نیز اتم گرایی خود را کنار نمیگذارد. او همه چیز بغیر از عدم، همه را در نهایت ساخته شده از اجزاء کوچکتر یعنی اتمها میداند. منابع مشخصی از اینکه اپیکروس روح را متشکل از چه اتمهایی میدانست وجود ندارد، او احتمالاً روح را ساخته شده از اتمهای آتش و یا باد و یا چیزهای مشابهی میدانسته است. اپیکروس که سعی میکرد گرما در بدن و بسیاری از چیزهای دیگر را همواره با معرفی کردن اتمهای مختلف توضیح دهد، و از آنجا که درک حسی در لیست اتمهای او به هیچ اتمی نسبت داده نشده بود گمان میکرد حس کردن و دریافت حسی از محیط (دیدن، بوییدن، شنیدن و...) نیز احتمالاً باید برخاسته از خواص و فعالیتهای مرموز اتمهایی همچون اتمهای روح باشد. در سنت اپیکروسی روح همچنین همان چیزی است که احساسات، تعقل و تمایلات را باعث میشود. بعنوان مثال لوکرتیوس از پیروان اپیکروسیسم، معتقد است که روح دو قسمت دارد، قسمت نخست قسمت خردمندی و عقلانیت است که او این قسمت را "ذهن" مینامد و قسمت دیگر آن قسمت غیر عقلانی و نابخردانه است، و مسئولیت دریافتهای حسی است که لوکرتیوس آنرا بطور مغشوشی "روح" مینامد. اپیکروس همچنین همچون برخی از دیگر از فلاسفه یاد شده روح را دلیل حرکت اعضای بدن نیز میداند. اپیکروس بعد از دموکرتیوس به ماده گرا بودن و انکار خدا معروف است. نظریه رنه دکارت (1596-1650 میلادی). دکارت فیلسوف و ریاضیدان فرانسوی از فلاسفه دیگری است که به وجود روح اعتقاد داشته است. دست آوردهای فلسفی دکارت در مورد روح در میان جوامع امروزی بشری بیش از هر باور دیگری در این مورد رایج هستند. در زمان دکارت چیزهای زیادی، از جمله حیات، حرکت و غیره به روح نسبت داده میشد رنه دکارت در زمستان سال 1631-32 به دنبال تجسّسات و مطالعات عدیده قبلی خود در ضمن اینکه مستقیماً به تشریح بدن جانداران اعم از حیوان یا انسانها میپرداخت، رساله ای با فرنام "انسان" را به زبان لاتین نوشت که این نوشته او برای اولین بار در سال 1662 میلادی. یعنی 12 سال بعد از فوت دکارت) در شهر لیدن هلند چاپ شده است. دکارت بعد از این مطالعات به این نتیجه رسید که دو کاربرد دیگر که به روح نسبت داده میشد یعنی حرکت و رشد در واقع به روح ارتباطی ندارند و بدن انسان و حیوانات میتوانند بدون وجود روح حرکت و رشد کنند. اما وی کاربرد سومی که برای روح در زمان او وجود داشت یعنی روح عاقله و یا هوشیاری (Consciousness) را انکار نکرد. از نظر دکارت روح همان چیزی است که حس میکند (میبیند، میشنود، میبوید و...)، فکر میکند، به یاد می آورد، تخیل میکند، تصمیم میگیرد و نگران میشود (7). دیدگاه دکارت یعنی استقلال و جدایی ذهن از بدن به دوگانگی (Dualism) معروف است و این دیدگاه آنچنان که در آینده توضیح خواهیم داد اکنون توسط اکثر فلاسفه و دانشمندان به دلیل اینکه نمیتواند به بسیاری از مسائل پاسخ دهد دیدگاهی مردود شمرده میشود (8). دیدگاه دکارت در مورد دوگانگی ذهن و بدن پرسشی اساسی را مطرح میکند که در فلسفه ذهن با نام "مسئله بدن و ذهن" از آن یاد میشود و این مسئله از این قرار است که اگر ذهن (روح) از بدن جدا است، چگونه میتواند بر بدن تاثیر بگذارد و رابطه علی چگونه میتواند بین روح و بدن برقرار شود؟ یا بطور دقیقتر چگونه میتواند بر بدن و رفتار آن تاثیر بگذارد؟ و این پرسش از مهمترین مسائلی است که در مورد دیدگاه دکارت مطرح میشود. دکارت که شخصی بسیار مذهبی بوده است و تمام تلاشهای خود را برای اثبات حقانیت باور دینی خود یعنی آیین کاتولیک ها انجام داده است .



خرید بهترین فلزیاب های دنیا 09013545415

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها: نخستین چیزی که باعث شد انسانها به روح روی بیاورند ارواح

تاريخ : 3 / 8 / 1395 | | نویسنده : کوروش |

.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • وب آریس موب
  • وب هزاره اینترنت
  • وب باکری آنلاین
  • وب جعبه دانلود